افغانستان سرزمین کبود



همو کاغذ اخبار کیک پر که از کیک کرده مزه دار بود یادتان است که با دندان تراشش میکردیم؟ همو الکول زدن پیش از پیچکارى که از سوزن پیچکارى کرده خطرناکتر بود؟ همو رنگ پوقانه هاى هوایى از دور؟؟؟ بلى کلش در اشتکى، بیخبر از ت و جنگ

 

 

 

 

 

طفولیت امرا در یک صلح نسبى در کابل به یاد دارم. در کودکى زمانیکه رنگ پوقانه ها را از دور میدیدیم دو پا داشتیم دوى دیگر قرض میکردیم، از بزرگان پول میگرفتیم و پوقانه میخریدیم، اغلبا" آبى یا گلابى یا زرد خالخالى. از جنگ و ت اصلا" چیزى نمى فهمیدیم، تنها داکتر نجیب و کشتمند را میشناختم، مچم چرا کشتمنده.

 

 

 

از وحشت جنگ زمانى خبر شدم که پدرم زخمى شد، چهارصد بستر را شناختم و در آنجا بوى الکول، تینچر، مردم با پاها و دستهاى قطع شده را دیدم. فهمیدم که دنیا تنها همان پوقانه هاى رنگه، مرغک و کفترک جورشده از حلوائ سر سوته، آیس کریم، اسفلس، ده بى سى، چشم پتکان، آبوبه جان آبوبه، الم دلم اسپاتنگ و اکو بکو سرسندوکو نیست. زنده گى با ماین و زخم و تینچر و بنداژ و چهارصد بستر، بعدتر گرررمبب راکت و بمهاى خوشه یى مارا آشنا ساخت. زنده گى دیگر پوقانه' هوایى' نبود که تارش را در انگشت خود گره میکردیم، دیگر پوقانه' دیوالى نبود که در جاکت خود میمالیدیم، در بالشت بالا میشدیم و در دیوار میچسپاندیم. زنده گى دیگر پوقانه ترکیده' نبود که پارچه هایش را با دهن پوقانه گک هاى خردتر میساختیم و با دندان میکفاندیم که تققققق کند، حتى پس مانده هاى پوقانه را میجویدیم، یادتان است که غژژ غژژ میکرد چى اشتکهاى بودیم تا آخرین رمق حیات پوقانه از آن بهره میبردیم ☺ با دخترهای کوچه گی در آخر از لاشتیک پوقانه انگشتر میساختیم و خاله گکانى میکردیم

 

 

 

این همه لذت و بهره جویى از یک پوقانه' بیچاره تنها در روزهاى صلح مزه میداد روزهاییکه در بخش مصرف پوقانه (بر اساس تیورى اقتصاد ى هم مکسیمالیست بودیم و هم یوتیلیتاریست، هم مکرو ایومیک میسنجیدیم و هم میکرو ایومیک). 

 

دیشب صحبت هاى تیلفونئ طولانى با دو دوستم داشتم که به نحوى مخالف مذاکرات صلح بودند (دو مخاطب خاص) و از بعضى پستهایم در مورد صلح انتقاد کردند.

 

 

 

عزیزانم! بگذارید اولاد افغان رنگهاى خوب را تجربه کند، جنگ، بمب، راکت، بى ٥٢ و چینوک و مچم چطورکایى تنها بدبخت میسازد.

 

گاندى میگوید صلح باید راه باشد نه هدف، من میگویم بلى گاندى جى صدقى جان لاغرت و کالاى سفیدت که هیچ تاحالى نفامیدم که همو سارى است یا لنگ، خو به هر صورت صلح باید راه باشد درست گفتى، راه مملو از رنگهاى خوب. صلح رنگ همان پوقانه هایست که من از آن لذت میبردم، همان کاغذ اخبار زیر کیک است که از کیک کرده مزه دارتر بود، با دندان میتراشیدیم و لذت میبردیم بى خبر از دندانهاى زهرئ انتحار و انفجار. صلح همان پنبه گک الکول پر بود که قبل از پیچکارى و واکسین مارا وارخطا میساخت (ولى به فایده ما بود و اقلا" فلج نمیشدیم یا نمى مردیم) صلح آن همه خوبیهایست که آنرا اشتکانه تجربه کردیم.

 

 

 

پس مخالفت با صلح نمایانگر ضعف در حس انسانیت است، ضعف در لمس آن همه خوبیها، رنگها، مزه ها و عدم روادارئ آن به اشتکها.

 

 

 

بانیش که بیایه صلح کنه، بان که بچیش پوقانه را بکفانه نه بابیش خوده، بان که بچیش پیچکارى و واکسین شوه، پوقانه' ترقیده ره غژژ غژژ بجوه، در اشتکى پوقانه هوایى ره تجربه کنه نه طیاره' بى پیلوته، بان که بچه تو به بچه او و بچه' او به بچه' تو پشتک بته و از درخت خانه' تان اشتکانه سیب و آلوبالو بند، نه مال ملته. بان که همه خوبیهارا تجربه کنند، جوهر انسانیت هم ورسره.

 

 

 

نوت: جنبه' پوقانوئ صلح که اینقدر مثبت است، از جوانب بشرى، اجتماعى، اقتصادى و غیره و غیره اش خو نپرس و نپرس!

 

 

 

 


 

 

 

 

یکی از آرامگاههای اهل سنت در شهر هرات است اما میزبان بسیاری از اهل تشییع نیز بوده و هست و روزهای چهارشنبه هم مختص بانوان است

مهمترین و با سند ترین روایت از خواجه غلطان ولی این است که:

خواجه غلطان وقتی به سمت هرات می‌آمد از جانب کوهی وارد شهر هرات شد درین حال گفت که این شهر شهر اولیا است و هر چند قدم آن آن اولیایی خفته‌است پس من نمی‌توانم روی آن گام بگذارم که توهین به آنان خواهد شد . پس تصمیم گرفت که غلط ن وارد شهر شود تا به گفته خودش گام بر خاک اولیا نگذارد . و او در همین چرخش نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد .

شیخ یحیی ابن عمار سجستانی مشهور به خواجه غلتان عارفی بزرگوار و معاصر خواجه عبدالله انصاری بودند که در سال 422ه.قمری که پیر هرات  به سن 26 سالگی رسیده بودند وفات کرده در این محل دفن شدند ایوان عالی شمال مزار شیخ بعد ازعصر تیموریان آباد شده است. در خلف قبر شیخ یحیی قبر علی شریفی هروی متوفی در سال 436 ه.قمری واقع است.

در قسمت شرقی آرامگاه خواجه غلطان زمینی چهار گوش وجود دارد . در بخشی از این زمین سنگ تختی وجود دارد . بازدید کنندگان این مزار معمولا سر خود را رو یا سنگ می گذارند و دو دست خود را جلوی چشمان خود می ‌گیرند و به توصیه مسئول این مزار سوره حمد و فاتحه را می خوانند و سپس با نیروی خود در همان حالی که چشمان خود را بسته ‌اند سه چرخ به دور خود می ‌چرخند پس از چرخ سوم بنا به نیرویی که تاکنون ناشناخته مانده‌ است این چرخش ادامه پیدا می‌ کند و فرد را در سراسر زمین به گردش می ‌آورد بطوری که باید فرد دیگری بیاید و او را از حرکت باز دارد .

کسی که نیت صاف نداشته باشد و یا اینکه عقیده نداشته باشد اصلاً قلت نمی خورد و اگه هم قلت بخورد ممکن است آسیب ببیند.اگر مستقیم برود و یا به سمت قبله قلت بخورد نیتش خوب و اگر نه که نیت خوبی ندارد.اینجوری تعریف می کنندکه در دوره طالبان یکی از فرمانده ها طالبان اومده دراز کشیده تا قلت بخورد اما وقتی قلت خورده چنان به دیوار و اطراف کوبیده شده که  افرادش به زحمت توانستند او رابگیرند

 


 

سیدرضا محمدی شاعر افغان که حالا در لندن زندگی می کند، سالها پیش در ایران به شهرت رسید

 

دومین دفعه ای که از افغانستان وارد ایران می شدم. زمان طالبان بود. پدرم راهی ام کرد که زنده بمانم. تا لب مرز با من آمد و در راه مرز به من گفت که چطور سال ها پیش خود او نیز این راه را قاچاق طی کرده و قبل از او پدرش نیز قاچاقی از همین مرز رد شده بوده.

 

اما هر دو مطمئن بودیم که پدر بزرگ او ازین مرز بدون قاچاق گذشته است چرا که اصولا آن وقت کسی مرز را نکشیده بود و پدر بزرگ ما باید هر ساله به مشهد می آمده که در آن زمین و خانه و فامیل داشته، دختر داده و دختر گرفته بوده وقبری در حرم خریده بوده که البته کشیدن مرز هیچ گاه نگذاشت به آن قبر خریداری شده برگردد.

 

مسجد حاج در مرکز شهر مشهد، مسجد اجدادی ما بود و همه خانواده مادری ام در همین شهر زمین دار بودند با اینهمه باز باید من این راه را کی طی می کردم. ۳۳ ساعت دشت و کوه و بیابان را در نوردیدیم .تا رسیدیم به شهری که هم از ریشه های من پر بود هم از خاطرات دوران کودکی ام.

ادامه مطلب

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

 

یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.

نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

 

مضمون این نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا 

سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.

 

از آن جا که شما در قران فرموده اید :

"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"

«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.

در جای دیگر از قران فرموده اید :

"ان الله لا یخلف المیعاد"

مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

 

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا و متدین

۲ - خانه ای وسیع

۳ - یک خادم

۴ - یک کالسکه و سورچی

۵ - یک باغ

۶ - مقداری پول برای تجارت

۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

 

مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

 

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست.

 پس بهتره بگذارمش توی مسجد.

 

می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان)

نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه

و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!

 

او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.

صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.

کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)

 

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست 

آب و باد وخاک سرگردان ماست"

 

ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.

 

ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.

او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.  وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند 

دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:

 

نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم.

 

و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.

این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.

 

این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.

 

 

 


+ ادوارد هشتم رو می‌شناسی؟ 

 

_ نه! 

+ ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتاد و چند سالگی فکر می‌کرد، هشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می‌کنه! 

ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی‌تونست ملکه بشه رها کرد. 

جای کاخ‌های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل‌ترین رستوران‌ها رو یک فنجان چایِ همراهش،  

تا حالا به هشتاد و چند سالگی فکر کردی؟ 

_ نه! 

+ اگه پیر بشی و اونی که می‌خوای کنارت نباشه، جای همه‌چیز خالیه. 

خالیِ خالی.

 


همو کاغذ اخبار کیک پر که از کیک کرده مزه دار بود یادتان است که با دندان تراشش میکردیم؟ همو الکول زدن پیش از پیچکارى که از سوزن پیچکارى کرده خطرناکتر بود؟ همو رنگ پوقانه هاى هوایى از دور؟؟؟ بلى کلش در اشتکى، بیخبر از ت و جنگ

 

طفولیت امرا در یک صلح نسبى در کابل به یاد دارم. در کودکى زمانیکه رنگ پوقانه ها را از دور میدیدیم دو پا داشتیم دوى دیگر قرض میکردیم، از بزرگان پول میگرفتیم و پوقانه میخریدیم، اغلبا" آبى یا گلابى یا زرد خالخالى. از جنگ و ت اصلا" چیزى نمى فهمیدیم، تنها داکتر نجیب و کشتمند را میشناختم، مچم چرا کشتمنده.

 

از وحشت جنگ زمانى خبر شدم که پدرم زخمى شد، چهارصد بستر را شناختم و در آنجا بوى الکول، تینچر، مردم با پاها و دستهاى قطع شده را دیدم. فهمیدم که دنیا تنها همان پوقانه هاى رنگه، مرغک و کفترک جورشده از حلوائ سر سوته، آیس کریم، اسفلس، ده بى سى، چشم پتکان، آبوبه جان آبوبه، الم دلم اسپاتنگ و اکو بکو سرسندوکو نیست. زنده گى با ماین و زخم و تینچر و بنداژ و چهارصد بستر، بعدتر گرررمبب راکت و بمهاى خوشه یى مارا آشنا ساخت. زنده گى دیگر پوقانه' هوایى' نبود که تارش را در انگشت خود گره میکردیم، دیگر پوقانه' دیوالى نبود که در جاکت خود میمالیدیم، در بالشت بالا میشدیم و در دیوار میچسپاندیم. زنده گى دیگر پوقانه ترکیده' نبود که پارچه هایش را با دهن پوقانه گک هاى خردتر میساختیم و با دندان میکفاندیم که تققققق کند، حتى پس مانده هاى پوقانه را میجویدیم، یادتان است که غژژ غژژ میکرد چى اشتکهاى بودیم تا آخرین رمق حیات پوقانه از آن بهره میبردیم ☺ با دخترهای کوچه گی در آخر از لاشتیک پوقانه انگشتر میساختیم و خاله گکانى میکردیم

 

این همه لذت و بهره جویى از یک پوقانه' بیچاره تنها در روزهاى صلح مزه میداد روزهاییکه در بخش مصرف پوقانه (بر اساس تیورى اقتصاد ى هم مکسیمالیست بودیم و هم یوتیلیتاریست، هم مکرو ایومیک میسنجیدیم و هم میکرو ایومیک). 

دیشب صحبت هاى تیلفونئ طولانى با دو دوستم داشتم که به نحوى مخالف مذاکرات صلح بودند (دو مخاطب خاص) و از بعضى پستهایم در مورد صلح انتقاد کردند.

عزیزانم! بگذارید اولاد افغان رنگهاى خوب را تجربه کند، جنگ، بمب، راکت، بى ٥٢ و چینوک و مچم چطورکایى تنها بدبخت میسازد.

 

گاندى میگوید صلح باید راه باشد نه هدف، من میگویم بلى گاندى جى صدقى جان لاغرت و کالاى سفیدت که هیچ تاحالى نفامیدم که همو سارى است یا لنگ، خو به هر صورت صلح باید راه باشد درست گفتى، راه مملو از رنگهاى خوب. صلح رنگ همان پوقانه هایست که من از آن لذت میبردم، همان کاغذ اخبار زیر کیک است که از کیک کرده مزه دارتر بود، با دندان میتراشیدیم و لذت میبردیم بى خبر از دندانهاى زهرئ انتحار و انفجار. صلح همان پنبه گک الکول پر بود که قبل از پیچکارى و واکسین مارا وارخطا میساخت (ولى به فایده ما بود و اقلا" فلج نمیشدیم یا نمى مردیم) صلح آن همه خوبیهایست که آنرا اشتکانه تجربه کردیم.

پس مخالفت با صلح نمایانگر ضعف در حس انسانیت است، ضعف در لمس آن همه خوبیها، رنگها، مزه ها و عدم روادارئ آن به اشتکها.

بانیش که بیایه صلح کنه، بان که بچیش پوقانه را بکفانه نه بابیش خوده، بان که بچیش پیچکارى و واکسین شوه، پوقانه' ترقیده ره غژژ غژژ بجوه، در اشتکى پوقانه هوایى ره تجربه کنه نه طیاره' بى پیلوته، بان که بچه تو به بچه او و بچه' او به بچه' تو پشتک بته و از درخت خانه' تان اشتکانه سیب و آلوبالو بند، نه مال ملته. بان که همه خوبیهارا تجربه کنند، جوهر انسانیت هم ورسره.

 

 

 

نوت: جنبه' پوقانوئ صلح که اینقدر مثبت است، از جوانب بشرى، اجتماعى، اقتصادى و غیره و غیره اش خو نپرس و نپرس!

 

 

 

 


رابطه ای هست در فرنگ که به آن میگویند :« لانگ دیستنس»
یعنی دو معشوقه،وابسته به هم اما دور از هم
دراین رابطه نه‌نامهربانی هست و نه بی معرفتی اما یک جای کار میلنگد و این لانگ بودنِ دیستنسشان است!
اینکه عصبانیت و مهربانی و عشق و علاقه را باید از طرز تایپ کردن و یا از صدایش بفهمی
گاهی در دلت غوغاست که فقط چنددقیقه رودرروی تو باشد فقط نگاهش کنی
اما نمیشود،نیست،نمیتوانی
بوسه و آغوش هایی که نوشته میشود ولی حس نمیشود
حال بگذریم از سوء تفاهم هایی که بوجود میاید
آخر نمیشود به این پیام ها یک فایل اضافه کرد که این گله گذاری و اخم ها از سر نیاز است،که تورا کنار خودم کم دارم
کم کم برای پیش گیری از ناراحتی ها و تنش ها سکوت میکنی و به خودت وعده میدهی که باشد برای روزی که آمد
اینجوری است که این رابطه ها باعث‌میشود؛
نخواهی،نشنوی،نگویی و حتی نبینی
حالا حساب کن فرد مورد نظر دراین رابطه نزدیکتر از دوست باشد یا یک آشنای مجازی
فرض کن مرد زندگیت، زن زندگیت باشد، دیگر واوِیلاست
آن وقت است که قلب آدم در هر پیام و کلام و زنگی از خواستن و نداشتن پاره پاره میشود.
.

 


 

 

در نشست ادبی  برسی ادبیات افغانستان در 32 نمایشگاه بین اللملی کتاب تهران در سالن علامه دهخداـ  سالن ناشران خارجی

 

نصیر احمد آرین، استاد دانشگاه افغانستان بیان کرد: شعر معاصر افغانستان بعد از طالبان را می‌توان به دو دوره‌ی دهه اول بعد از طالبان و دهه دوم تقسیم کرد.


دانشجوی دکترای دانشگاه علامه طباطبایی اظهار کرد: با عبور طالبان، موج جدید فرهنگی در هرات، کابل و بلخ شکل گرفت و در این دوره شاعرانی نظیر روح‌الله بهرامیان، روح‌الامین امینی، شهیر داریوش و . ظهور کردند.


وی درباره‌ی ویژگی‌های اشعار دهه‌ی اول بعد از طالبان گفت: اشعار این دهه مولفه‌ مهمی را کم داشت. در شعرهای این دوره دچار شک و حس تعلیق معنا نمی‌شویم. در حالیکه این حس تعلیق و عدم معنا در امر شعر و شاعری بسیار مهم و مطرح بوده است. طوریکه این حس تعلیق را می‌توان به‌‌خوبی در اشعار مولانا شاهد بود.


آرین اضافه کرد: شعرهای دوره‌ی اول بعد از طالبان، از لایه‌های تفسیری چندانی برخوردار نبوده و دلیل این امر فوران خلاقیت در شعرهای جوانان شاعر، اشتیاق عبور از یک مرحله، آزادی در شعرسرایی و عقده‌گشایی از مسائلی بود که بعد از خروج طالبان در افغانستان روی داد. البته رشد فضای مجازی توانست ادبیات افغانستان را به سایر ملت‌ها معرفی کند و این از مزیت‌های این دوره بود.


وی درباره‌ی ویژگی اشعار دوره‌ی دوم بعد از طالبان گفت: اشعار این دوره، واجد لایه‌های تفسیری شده و برخلاف نظام شعری قبلی، دموکراتیک می‌شود، به گونه‌ای که از اشعار می‌توان برداشت‌های متفاوت داشت. همچنین در اشعار این دوره شک معنایی به وجود می‌آید و حس تعلیق جای قطعیت معنایی را می‌گیرد.


آرین با اشاره به سیر تحول شاعران افغانی طی 18 سال گذشته بیان کرد: از شاعران این دوره می‌توان به مهتاب ساحل، مژگان فرامنش، رامین مظهر، تمنا توانگر و هلال فرشیدگر اشاره کرد.


وی در پایان خاطرنشان کرد: در حوزه‌ی شعر سپید و نیمایی، اشعار افغانستان در حالت جنینی قرار دارند و بیشتر از آنکه تولد یابند، سقط می‌شوند و در این سبک شاعران افغانی دچار توهم و عیب تکنیک هستند.

 


● 4 نفر از پیامبرانی که عرب.زبان بودند:
- حضرت هود(ع)
- حضرت صالح(ع)
- حضرت شعیب(ع)
- حضرت محمد(ص)
● پیامبرانی که با هم پسرخاله بودند:
- حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که هرگز ازدواج نکردند:
- حضرت عیسی(ع)
- حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که با هم برادر بودند:
- حضرت موسی(ع) و حضرت هارون(ع)
- حضرت اسمائیل(ع) و حضرت اسحاق(ع)
● پیامبرانی که پدر و پسر بودند:
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع)
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسحاق(ع)
- حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع))
● پیامبرانی که دو نام داشتند:
- حضرت محمد(ص)- احمد
- حضرت یونس(ع)- ذوالنون
- حضرت عیسی(ع)- مسیح
- حضرت خضر(ع)- ملیقا
- حضرت یعقوب(ع)- اسرائیل
- حضرت یوشع بن نون(ع)- ذوالکفل
● پیامبر اکرم(ص) چند مرتبه به معراج رفتند؟
-« 2 مرتبه »
● حضرت یونس(ع) چند شبانه.روز در شکم ماهی بودند؟
-« 7 شبانه.روز »
● تعداد پیامبرانی که در بنی.اسرائیل مبعوث شدند:
-« 600 پیامبر »
● پیامبرانی که پادشاه روی زمین بودند:
- حضرت سلیمان(ع)
- حضرت ذوالقرنین(ع)
● آخرین پیامبری که وارد بهشت می.شود؟
- «حضرت سلیمان(ع)»
● پیامبرانی که با هم، هم.عصر بودند؟
-« حضرت خضر(ع)
حضرت موسی(ع)
حضرت شعیب(ع)
- حضرت ابراهیم(ع)
‌حضرت لوط(ع)
حضرت یعقوب(ع) 
حضرت یوسف(ع)
● پیامبرانی که مقام امامت هم داشتند؟
- «حضرت محمد(ص)
- «حضرت ابراهیم(ع)
● کدام پیامبر(ع) در کشور ایران مدفون است؟
- «حضرت دانیال نبی(ع) در شهر شوش دانیال»

● کدام یک از پیامبران را سر بریدند؟
- «حضرت یحیی(ع)»

● قبر حضرت موسی(ع) توسط چه کسی کنده شد؟
-« حضرت عزرائیل(ع)»
● کدام پیامبر(ع) داماد یکی دیگر از پیامبران(ع) بود؟
- «حضرت موسی(ع) داماد حضرت شعیب(ع) بود

تاریخ گواه باشد که بالای بشر چه می گذرد!!! چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است :

1_یک کودک سوری در وقت نزع آخرین مرحله زندگیش فرمود : همه چیز را به خداوند خواهم گفت ـ 

 

2_دختر نازنینی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار می کرد به خبرنگاری که تصمیم فلم برداری وی را داشت به زاری گفت: کاکاجان بخاطر خدا بی حجاب هستم عکسم را نگیر.

 

3_ کودکی دیگری چنین گفت: ای الله! از دست گرسنگی می خواهم بمیرم  نان خوردن نداریم، مرا به جنت روان کن تا در آنجا نان بخورم. 

 

4_ یک دختر افغان که در انفجاری دستش زخمی شده بود داکتر آمادگی عملیات را می گرفت تا دستش را قطع کند دخترک گفت: داکتر صاحب! آستینم را پاره نکن که جز این لباس دیگری ندارم.

 

 


♤ ی فقط بالا رفتن از دیوار مردم نیست

 

♤ وقتی پزشکی برای �نفع رساندن� به همکار و رفیق رادیولوژیست خود، بیمار بی خبر از همه جا را به او حواله میکند،

این ی است!

 

♤ وقتی راننده تاکسی مسافر شهرستانی ناآشنا را در شهر دور خودش می چرخاند و دو برابر کرایه میگیرد،

این ی است!

 

♤ وقتی تعمیرکار ماشین با دست های چرب و چیلی و درحالیکه عرق پیشانی اش را پاک میکند، برای تعویض یک پیچ از شما دویست هزارتومان میگیرد، شما نمیدانید و تشکر هم میکنید، ولی خودش میداند که حق العمل اش پنج هزار تومان است،

این ی است!

 

♤ وقتی کارمند مملکت به جای کار، میگوید سیستم قطعه و بازی می‌کند و فیلم دانلود میکند،

این ی است!

 

♤ وقتی به جای حل کردن مشکل مردم، مدام وعده میدهید، اعتماد آنها را می ید و در ادامه ایمان و دین و باورش هم به خدا کمرنگ میشود،

این ی‌ است!

 

♤ وقتی استاد بدون مطالعه وارد کلاس میشود و برای پر کردن وقت کلاس از دانشجوها میخواهد یکی یکی بیایند و کنفرانس! بدهند،

این ی است!

 

♤ وقتی کارخانه داری به جای لیمو، اسید سیتریک می ریزد توی شیشه و به اسم آبلمیوی خالص به خلق الله میفروشد،

این ی است!

 

♤ وقتی مامور بهداشتی اینها را می بیند و صورتش را آنطرف میکند،

این ی است!

 

♤ ی فقط جیب بُری توی اتوبوس نیست، ها هم همیشه روی دست شان خالکوبی های گنده ندارند و کاپشن خلبانی نمی پوشند!

 

ها میتوانند بوی خوش ادکلن بدهند، ساعت گرانقیمت ببندند، میتوانند لباس مارک دار بپوشند و حرفهای قلمبه سلمبه هم پست کنند و بزنند، اما وقت و عمر مردم را بند!

 

♤ های تابلودار! هایی که دست و پایشان را خالکوبی اژدها میکنند، به مراتب از های کت و شلوار پوش و ادکلن  زده قابل تحمل ترند!

 

♤ احساس مسولیت و وجدان داشته باشیم!

مطمئن باشیم چوب خدا صدا ندارد

ی نکنیم تا مملکتمان  اصلاح شود

 

از کشورهای در حال توسعه از دانشگاهها و اجتماع انها تنها ی و خیانت را یاد نگیرید و این اموخته های پلید را در مملکت و در حق هموطن خویش نکنید

 

 


یک غربى معمولا بطرى آبش را از خودش جدا نمی کند. استاد هم با بطرى آب درس می دهد، و آب تنها چیزى است که غربیها به شدت می خورند و ما نه!

هر چقدر ما شلنگ قلیون به دست داریم، این غربی ها کتاب در دست دارند کتاب جزء لاینفک زندگى این مردم است.

در جواب پرسیدن حالشان به جاى قربان شما و نوکرتم جواب روشن می دهند و شما در جریان حالشان قرار می گیرید مثلا می گویند: خوبم، کمى مریضم، خسته ام، بد نیستم، عالى ام

وقتى لطفى می کنید مثلا از غذایتان به کسى تعارف می کنید به جاى گفتن الهى فدات بشم و دورت بگردم خیلى واضح می گویند: تو مهربانى و شما روزى را تصور کنید که به خاطر کارهاى معمولى چند بار به شما گفته شده مهربان هستید، آیا به سمت مهربان تر شدن نمى روید؟!

بین مشاغل مختلف تفاوت جایگاهى نیست. پزشک از اتاقش بیرون میاید و هر مریض را شخصا صدا میکند، استاد، روز اول میگوید من نه پرفسورم، نه sir، نه مسیو، من فقط "مت "( اسم کوچک) هستم.

مردم ورزش می کنند به معناى واقعى کلمه نه آمپول وتزریق هورمون نه به شرایط خاصى احتیاج دارند نه باشگاه نه وقت کافى. با دوچرخه سر کار می روند بارها کسانى را دیده ام که کالسکه به دست، می دویدند دوستى در باشگاه ، کارمندان جایى را دیده بود که وقت ناهارشان را به باشگاه مى آیند و ورزش می کنند.

وقتى نگاهتان به کسى میافتاد سریع لبخند میزند و احتمالا روز خوش میگوید، ما چرا انقدر با نگاه همدیگر مشکل داریم و چرا انقدر به هم زل می زنیم؟

از چه زمانى ما کمتر در مترو و اتوبوس براى مسن ها، صندلى خالى کردیم ؟ اینجا اگر براى مسن ها و باردارهاو بچه ها صندلى خالى نکنید علنا دیگران به شما تذکر می دهند.

با بچه ها، حیوانات و طبیعت مهربان تر بودن نشان از انسان تر بودن شما دارد.

بدون ترحم و تحقیر به ضعیف تر ها کمک میکنند. کسى احساس برتر بودن به شما نمیدهد.

در رفتارشان خود را درگیر قید و بندهای حاصل از آداب و تشریفات نمی کنند، خودشان هستند و فکرشان را صرف ارائه ی ماسک اجتماعی نمی کنند چون از اینکه خودشان باشند هراسی ندارند

 


مزار سلطان میرعبدالله واحد شهید، نوه امام حسن مجتبی(ع) و بنا به گزارش برخی منابع تاریخی پدر حضرت عبدالعظیم حسنی در جنوب شهر هرات افغانستان قرار دارد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در هرات، مزار «سلطان میر عبدالله واحد شهید»، نوه امام حسن مجتبی (ع) و بنا به گزارش برخی منابع تاریخی پدر حضرت عبدالعظیم حسنی در جنوب شهر هرات افغانستان قرار دارد.

 این مکان مقدس همه روزه و به خصوص صبح‌های جمعه پذیرای مشتاقان و علاقه‌مندان خاندان پاک پیامبر اسلام است.

 این مکان در جنوب شهر کهنه هرات و پس از میدان «فیروزآباد» که بعدها به دروازه قندهار و اکنون به «میدان شهدای 24 حوت (اسفند)» تغییر نام یافته قرار دارد.

 محل زیارت و مزار میر عبدالواحد شهید که به «سلطان آقا» معروف است از گذشته‌های دور یکی از قبرستان‌های اصلی  در شهر هرات بوده 

 در سنگ بزرگی که بر روی مزار میرعبدالله شهید نصب شده وی را چنین معرفی می‌کند، «افتخار آل عبد مناف امیر عبدالله الواحد ابن الامام الهمام، خلاصه اولاد عترت نقاوه، احفاد ملت ظاهره امیر زیدبن الامام، شجره روضه کرم و کرامت ثمره سیالت و امامت امیرالمومنین حسن ابن اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب(ع)»

در این آرامگاه 2 سنگ قدیمی از جنس مرمر نصب شده که بر روی یکی زندگی کامل میر عبدالله الواحد شهید نوشته شده و در رواق بالای سر در دیوار غربی زیارتگاه نصب شده است.

 

ادامه مطلب

گفتند . من اگر برخیزم

 

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

اما هیچکس نگفت

من اگر ادم باشم

تو اگر ادم باشی

 همه آدم میشن

دیگر هیچ نیازی به برخاستن نبود

 

آری ، این همان مفهوم ازادی است که هیجکس یاد نداد

یاد نداد چونکه صرف نداشت ، صرف فعل خواستن شاید آدم بودن 

آری این همان مفهوم آزادی است که از آن میترسید در گفتن معنایش ، برای خودم باور آدم شدن را دارم ، ازادی را میگویم و برای شما هر آنچه که در دل دارید

 


ما قرار گذاشته بودیم

محرما

من روسریِ مشکی سرم کنم و شکلِ لبنانیا ببندمش

اونم پیرهن مشکی تن کنه و ریش بذاره و دل ببره ازمن

دوتایی بریم هیئت یا بزنیم به دلِ دسته هایِ عزاداری

اون بپره اون وسطُ و زنجیر بزنه، منم از دور نگاهش کنم و تو دلم آرزو کنم کاش ماهِ عسلمونُ کنارِ ضریحِ خودِ آقا سیدالشهدا باشیم و متبرک کنیم زندگی قشنگمونُ

ما قرار گذاشته بودیم، یعنی نذر کرده بودیم

پنج تا محرمِ اولِ زندگیمونُ

شیر کاکائو بدیم یا شربتِ زعفرون تو حسینیه روزِ عاشورا و هی تو دلمون قند آب شه که همُ داریم، که یه ساله دوساله، پنج ساله کنارِ همیم، اصلا مالِ همیم.

ما قرار گذاشته بودیم

پسرمونُ روزِ عاشورا با سربندِ "یا علی اصغر (ع)" ببریم دسته و حسیـنی بار بیاریمش و دخترمونُ زینبـی

ما قرار گذاشته بودیم

هزارتا محرمُ، کنار هم سر کنیم، کنارِ هم سینه بزنیم، اشک بریزیم، عزاداری کنیم، نذری بدیم.

نمیدونم اما کجا، لایِ صدایِ کدوم طبل و زنجیر تو کدوم دسته یهو هُررری از دلش افتادم که حالا هر عاشورایی که میاد و میره من جایِ اینکه تو دسته نگاش کنم و قنج بره دلم از بودنش، تو خونه میشینم و گوشامُ میگیرم و با هر صدایِ طبلی یهو هُررری وجودم میریزه و دلم زیر و رو میشه

یهو عین پتک میخوره تو سرم قول و قرارایی که گذاشته بودیم

با هر صدایِ طبلی یهو

نبودنش آوار میشه رو تنم، یهو هوار میشه رو سرم.

 

 

 

 

 

دستش را گرفته ای

میان جمعیت نگاهت میکند

دستت را میفشارد.

میگوید چقدر لباس مشکی به چشمانت می آید

راست میگوید

نگاهش میکنی

چشمانت را میبندی و میخندی برایش

یک نفر

از آنسوی خیابان

لا به لای همان جمعیت

نگاهتان میکند

و هم صدا با گریه ی عزاداران

زیرِ گریه میزند.!


میدانید هرزگیها از کجا شروع شد؟
از انجایی که توی گوشمان خواندن شریک زندگی تان را باید خودتان انتخاب کنید ولی
نگفتن پسرم دخترم. باید پای انتخابت بمانی
انتخاب امروز دوست شد
انتخاب فردا معشوقه شد
انتخاب بعدی صیغه شد
انتخاب بعدی ازدواج سفید
اخر هم دنبال پاک ترین و چشم و گوش بسته ترین برای ازدواج دائم
و در پس آخرین انتخاب یک فکر درگیر ماند که با ازدواج هم به آرامش نرسید

 

هَرزِگى،
فقط تماس دو بدن نیست!
هرزگى میتواند فکرى باشد
اینکه از فکرِ معشوقى که کنارمان نشسته بیرون برویم و به فکرِ دیگرى باشیم، هرزگیست!
اگر چیزی فراتر از اویی که زمانى، با عشق و علاقه ى شدید انتخابش کرده ایم، باشد، دچارِ تغییرات فکرىِ غلط شده ایم.
ریشه ى همه ى این تغییرات، کسى است که
یک زمانى،
در یک مکانى،
دل به عشقِ دروغین اش بسته ایم
و
حالا، تقاصِ این حماقتِ گذشته را، شخصى میدهد که تا پاىِ جانش هم که شده، دوستمان دارد
و
ما، در فکرِ اویى که نیست و نابود شده هستیم!
هرزگىِ بزرگیست!

 


جلوی صندوق نشسته بود و چشمان به غم نشسته اش تا انسوی خیالاتش کشیده شده بود و اشکهایش بی اختیار و بی صدا در پی هم میلغزیدند

هر چند گاهی بخودش می امد و نگاهی به صفحه گوشی می انداخت و مایوسانه شماره ایی را میگرفت

جلوی صندوق پر بود از ادمهایی که با لبخندنامه ترخیص را در دست داشتند و قدم نورسیده را بهم تبریک میگفتند و تنها کسی که در هیاهوی خندها،بی صدا گریه میکرد او بود

ناامید از گرفتن شماره شد و خود را به ای سی یو نوزادان رساند و صورت خیسش را به شیشه چسباند .بغضش امانش را برید و اشکهایش در میان فریادها که میزد تا عرش بالا رفت

حراست بیمارستان دوان دوان به او نزدیک شدند و در سیل نگاههای خیره او را به عقب هول دادند و شروع به توهین کردند یکی گفت:روزی که صیغه شده بودی فکر اینجا را هم میکردی. کی حاضره فامیلیش رو به یه بچه صیغه ایی بده؟برو بی پدر براش شناسنامه بگیر .برای تو چه فرقی داره پدرش کی باشه

اون یکی با خنده ایی  چندش اور گفت:غصه نخوربا پول صیغه بعدی خرج بیمارستان در میاد فقط نخوای از هر کدومشون یه بچه بیاریا

و صدای خنده و نگاههای تخقیرامیز جمعیت بود که بر سر زن جوان فرو میریخت و هیچ کس حتی نمیدانست عشق قرار نبود به صیغه ختم شود و فرزندش بی پدر با قلبی که در استرس اشکهای تنهایی نارس تشکیل شده پا به دنیایی کثیف و نامرد بگذارد

 

لااقل مرد باشید و‌پای ثواب جاریه صیغه خود بمانید وقتی لباس ثواب بر تن گناهتان میکنید مرد باشید ادم باشید و دیگری را قربانی هوس رانی و لجن زار شهوت خود نکنید

تکلیف فرزندان صیغه را در میان هوسرانیهایتان به فراموشی نسپارید

 

 

 اشتباه تو

تنها به دام انداختن کبوتر نبود

تو.

گندم را بی اعتبار کردی 

کاش میفهمیدی.

 


اولین کسی که بر علیه دیکتاتوری عظیم فرعون بپا خواست یک مرد نبود یک زن بود بانو آ سیه. 
اولین کسی که کعبه را آباد کرد مرد نبود زن بود بانو ها جر 
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد مرد نبود زن بود. با نو سمیه 
اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد مرد نبود زن بود با نو خدیجه 
اولین کسی که در برابر احکام جاهلیت طلاق شکوه نزد خدا برد و خداوند هفت آسمان به حرفش گوش داد مرد نبود زن بود سوره مجادله آیه یک بانو خوله
 اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد و اکنون میلیون ها حاجی باید حرکات آن زن را بجا بیاورن تا حج آنها مورد قبول واقع شود.بانو هاجر
 تنها کسی که با همه مخالفت ها وارد معبد اورشلیم شد بانو مریم  
واما کسی که کاخ یزید را به لرزه در آوردبانو زینب بود 
 
 

 

 

 ما یه معضل داریم اسمش کمبود ج ن س ی و یا کمبود های عاطفی یا حمایتی و روحی هست ما بخاطر باورهای دینی و افراطی تحت فشاریم وقتی میترکیم یا هرزه گی مردانه - نه یا قانون صیغه موقت و . اینها از توش میزنه بیرون!!

که حتی همین صیغه هم نتونست این بحران رو حل کنه و خیلیها به روشهای خلاف و ظاهری اسلامی وارد همین معقوله میشن

این مطلبگویای احوال بعضیا در جامعه است که زخمها رو پیدا میکنن و از کمبودها سواستفاده میکنن و دایه مهربانتر از مادر میشوند و شرمنده به زبان اوردن بعضی کلمات شرم اوره و مطلب رو باز نمیکنم ومجبور شدم با این مثالها مطلب رو بنویسم  اگر نگاهی به جامعه بندازید خودتون میفهمید

 

 

روی صحبت با اقایون یا خانم ها نیست اصلا جنسیت مطرح نیست و امکانش هست هر کسی باشه

 خانم ها و دختر خانم ها

که هر اندازه هم بگویند و ادعا کنند زرنگ هستند ولی باز هم متاسفانه بخاطر ذاتی که دارند یک مرحله از آقایون عقب هستند

مگه دوره های فشرده و جبرانی دوز و کلک و نامردی را یه عمر گذرونده باشند !

این تجربه چیزی نیست که مثلا با گرفتنمچ یه بقال برای دله ی 1000 تومنی و . بدست بیاد این تجربه را کسی میتونه بگه داشته که هست و نیستش رو ازش گرفته باشند - شرافت و انسانیتش رو

و خب چنین ادمهایی اونقدر اذیت می شوند که اگر هم یه زمانی فرشته بوده اند الان دیگه نیستند و خودشان هم یه خون آشام خطرناک تر از خون آشام های کهنه کار هستند !

چرا؟؟

چون اینها هنوز میش هستند اما از درون گرگ شده اند و خب میش رو میبرن لابلای بقیه میش ها و نیمه شب ماه که کامل شد یعنی در اولین فرصت ممکنه این تغییر جنسیت ذاتی را با ریختن خون چند تا میش دیگه جشن میگیرن و اسمش رو میگذارند انتقام !!!

خب اخه روانی اگه میخواهی انتقام بگیری میش های بدبخت چه گناهی دارند اگه خیلی زورت میرسه برو سراغ همون که این بلا رو به سرت اورده.اشتباهی که یک گرگ صفت در حق تو کرد تو در حق دیگری نکن

حال که دوره خون اشامی رو گذرانده ای و بارها این طرف و ان طرف مورد خیانت و ی و دروغ  و . قرار گرفته ای خواهش میکنم تلاش کن خوش آشام بهتری باشی و ادمهای دیگه را به این دام نکشونی.

 

خون اشام هم که میخواهی باشی باش ! اما زمانی موجود دیگری بوده ای ! به حرمت ان گذشته دور و یا نزدیکت که بر باد داده ای خون آشام بهتری باش! تا انتهای سیاهی ها نرو! اگر قرار است خونی بخوری یک قربانی داشته باش ! همه را برای فقط یک وعده نوشیدن خون قربانی نکن! اگر همه خون آشام باشند خودت هم خونی برای نوشیدن دیگر پیدا نخواهی کرد! برای بد بودنت حدی تعریف کن

 

 خون اشامهای عزیز همه جامعه مثل شما نیستند هنوز هم فرشته هایی وجود دارند که شاید در چشمان شما شیطان صفت نمود کنند 

میشد برای بد بودن هم درجه تعریف کرد  با خودت که صادق نباشی وجدانت میرود - وجدانت که رفت نور خدا هم می رود - نور خدا هم که رفت تو چهلچراغها ببند و درخشان شو ولی بی فایده است از درون مرده ای - پوسیده ای - تیره ای - تاریکی! برای خودت فتوی میدهی و خودت را عالم حق میدانی ! کم کم ادعای خدایی هم میکنی! همه چیز میشوی درحالیکه هیچ چیز هستی ! 

 

 لعنت به هرچه کلمه دوسته- عشق و. اخمهاتون رو هم در هم نکشید  به هیچ ادمی هم بد بین نیستم مثله بعضی دیوانه ها که به سایه خودشان هم شک و تردید دارند. نه من حالم خوبه و شکاک و هم نیستم ولی حرفم سر دلیل و منطق هست.

 

 

نتیجه گیری : به دنیا و ادمهاش نه امیدوار باش نه اعتماد کن و نه دلبسته باش و نه و نه و نه و نه و نه !

اینجا چیزی برای شادیت وجود ندارد مگر اینکه خودت حداقل با خودت صادق و مهربان باشی 

 

 انسانها ظلم را با ظلم پاسخ می دهند. کمتر کسی را می توان یافت که بعد از مظلوم واقع شدن ظالم نشده باشد.


خواهر عزیز! برادر گرامی! 

 

اگر مشکلت تنها بودن است، اگر مشکلت حرف خانواده و فامیل است، اگر فکر می کنی به سنی رسیده ای که باید ازدواج کنی، اگر دوست دختر یا دوست پسر مناسب گیر نمی آوری یا آنهایی که گیر می آوری آدم های جالبی نیستند، اگر مشکلت  مسائل جنسی است، اگر عاشق بچه داشتنی، اگه دلت جشن عروسی می خواهد!، اگه خانواده اذیتت می کنند و می خواهی مستقل بشوی، اگر اعتیاد داری، اگر یکی را می خواهی که خانه را تمیز کند و غذا بپزد، اگر یکی را می خواهی که کار کند و برایت لباس و ماشین و خانه بخرد، اگر دوست داری بروی شهر بزرگتر، اگر دنبال وام هستی، اگر حوصله ات سر رفته، اگر خوشی زده زیر دلت، اگر دانشگاهت تمام شده و سر کار می روی و دیگر نمی دانی چه کار کنی، اگر عاشق کسی شده ای و نمی توانی توی شهر کوچک بدون ازدواج کردن با او باشی، اگر می خواهی سربازی ات کم بشود، اگر می خواهی طرف مال خودت باشد و با کس دیگری نباشد!!، اگر فکر می کنی برای عروسی کردن دیر شده یا نگران حرف مردمی، اگر فکر می کنی بدون انسان دیگر، کامل نیستی.

 

چاره اش ازدواج کردن نیست!!

 

می توانی بروی با آنهایی که به این دلایل ازدواج کرده اند حرف بزنی و ببینی چقدر به هدف هایشان رسیده اند.

مواظب باش از چاله در چاه نیفتی.

 

ازدواج پروسه ای جداگانه دارد که به مسائل بالا هیچ ربطی ندارد و آنهایی که برای هدف های بالا ازدواج کرده اند همین دوستان شکست خورده ی خودمان را تشکیل می دهند. ازدواج، وظیفه ی شما نیست بلکه یک انتخاب از بین صدها انتخاب مسیر در زندگی است و می توانم هزاران هزار دختر بااستعداد در شعر و هنر را نام ببرم که بعد ازدواج شعرشان افت کرد یا نابود شد، یا اینکه مثل فروغ و سیمین و پروین اعتصامی و. بعد طلاق توانستند به جایگاه واقعی شان برسند، یا اینکه مثل رابعه و قره العین در جوانی کشته شدند.

 

این پست نمی گوید که ازدواج نکنید بلکه می گوید به همین سادگی ها ازدواج نکنید و قدر زندگی تان را بدانید تا بتوانید در صورت ازدواج، زندگی دو نفره ای را تجربه کنید که لذتی مداوم و شادی ابدی باشد نه تحمل و صبر.

ازدواج، بلوغ فکری می خواهد که خیلی از ما هنوز نداریم یا اینکه طرف مقابلمان ندارد.

دقت کنیم!!

 

تازه بعد از ازدواج یادمان باشد:

برای سرگرمی خودمان، برای نیاز به دوست داشتن کسی، برای سر به راه شدن همسر، برای تحکیم بنیان خانواده!!، برای حرف مادرشوهر و عمه و خاله، برای ادامه ی نسل و ماندن نام و فامیل و تخم و ترکه مان، برای رفع تنهایی، برای انجام وظیفه ی نه یا مردانه، برای نگذشتن سن بارداری، برای آمدن برکت به خانه، برای تنها نماندن بچه ی اول و همبازی داشتن او!!!، برای گرفتن یارانه ی بیشتر، برای عملی کردن آرزوهای خودمان که در بچگی عملی نشده روی کسی دیگر و.

 

بچه تولید نکنیم!!

 

بچه تولید نکنید.

 

ما بچه ها اسباب بازی و عروسک و آدم آهنی نیستیم که برای دنیا آمدن ما اینقدر راحت تصمیم می گیرید، ما وسیله ی سرگرمی و عشق ورزیدن و. نیستیم. ما یک انسان مستقل هستیم!

 

بچه دار شدن علاوه بر بلوغ فکری و روحی حتی به بلوغ جسمی و اقتصادی هم نیازمند است. آن کس که دندان می دهد نان نمی دهد. بلکه نان با دو شیفت کار کردن و تا صبح سگ دو زدن درمی آید.

و تازه اگر با آن همه تلاش نان هم دربیاید آن بچه نیاز به وقت و روح و. هم دارد.

و از همه مهم تر این سوال:

پس خودتان چه؟؟؟

 

بچه باید وقتی به دنیا بیاید که پدر و مادر بعد تولد او باز هم با یکدیگر سینما و کافه و مسافرت و. بروند. روابط جنسی شان کم نشود، عصبی نباشند و از هم فاصله نگیرند، به شغل و فعالیت های اجتماعی هیچ کدام لطمه نخورد، مواظب جسم و سلامتی و زیبایی خود بعد از بچه هم باشند، وقت برای کتاب خواندن و شعر گفتن و. داشته باشند و.

 

بچه داشتن حس خیلی قشنگی است. من هم دوست دارم! اما بچه همان چهار تا کلیپ بامزه ی داخل اینترنت و موبایل نیست. خیلی سخت است و خیلی تبعات دارد. اگر با همه ی آنها آشنا هستید و برای مقابله با آنها آمادگی روانی و جسمی دارید و هدفتان از بچه دار شدن خودخواهیتان نیست اشکال ندارد. خیلی هم خوب.

فقط یادتان باشد در صورت عدم آمادگی، شما نه فقط به آن بچه که به جامعه ای خیانت کرده اید که در آن کار، مسکن و. به اندازه ی کافی وجود ندارد و به دنیا آمدن هر فرزند تازه اقتصاد و شرایط اجتماعی را بدتر می کند


آنچه که در افغانستان به عنوان گله، قلین، قلینگ، پیشکش، درگه گیری، ته دعایی، پدر وکیلی، پای ملک، خرکورمله، پدرنالتی، سرشکن، طمایی، و. مرسوم است.معادل همان شیربهاست و نرخ ان معمولا با نرخ روز تغییر کرده و بسته به  منطقه.طائفه , قومیت متفاوت است و مبلغی توافقی فی مابین خانواده داماد و عروس است

در حال حاضر این مبلغ از ده میلیون شروع و تا صد میلیون تومان متغییر است  

در بین پشتونها معمولا این مبلغ از تمام قومیتها بالاتر بوده و دلیل آن این است که پبشکش علاوه بر شیربها مهریه دختر نیز محسوب میشود اما جدیدا در بین پشتونها نیز این رسم دچار تغییراتی شده و با توجه به اجباری شدن ثبت ازدواجها و دریافت نکاحنامه(عقدنامه)مهریه نیز اضافه شده است که برای آنها در حال حاضر کاملا سوری بود است

اما در بین شیعه مذهبان و قومیتهای دیگر این گله جدا از مهریه محسوب میشده و میشود و مبلغ مهریه جداگانه تعیین میگردد

 

ادامه مطلب

خانم دکتر جعفری:

 

از هرده خانومی که به مرکز مشاوره مراجعه می کنند،

نه نفر دچار  غمباد و بغض ِ درونی هستند. و اگر کمی سربه‌سرشون بذارید چشم‌هاشون پر از اشک می‌شود!

 

از هر ده خانوم، هفت نفر عصبانی هستند و آماده‌ی پرخاشگری!

 

از هر ده خانوم، پنج نفر عفونت ِ ناحیه لگنی / مجاری اداری دارند!

 

از هر ده خانوم، سه نفر کیست ِ تخمدان، رحم یا سینه دارند!

 

غمباد.

غم‌هایی ست که روی هم انباشته می شود! بادی در بدن بوجود می آورد که از نظر طب چینی می‌تواند چرخه‌ی انرژی ِ بدن را مختل کند و روی عمل کرد دستگاه گوارش اثر منفی بگذارد!!!

انواع قرص و داروی شیمیایی می‌خورند و در نهایت، چرا جوابی نمی‌گیرند؟!

 

حرفم با پدرها، برادرها، پسران و همسرها نیست که چرا با سهل‌انگاری به این امر دامن می‌زنند!!! اون ها تربیت شدهِ من و مادرِ من و شما هستند !!!!!

روی سخنم با خود ِ خانم‌هاست.

 

 که چرا همیشه منتظر هستند یکی از راه برسد بغض‌هایشان را بشکند و اشک‌هایشان را پاک کند.؟!

گریه کردن خیلی خوبه امّا، منتظر کسی نباشید.

زیرا اگر کسی بودکه کارشما به اینجا نمیرسید!!!

 

 روش خوب‌کردن ِ حال ِ خودتون رو یاد بگیرید، وقت صرفش کنید، آزمون و خطا کنید.

شما را بخدا. کمی هم به سلامتی ِ جسم و روح و روان خودتان اهمیت دهید.

چون زن یعنی زندگی.

زن اگر حالش خوب باشه یک زندگی حالش خوب است.

شما باید با رفتارتان، شادی را به دخترانتان بیاموزید.

 

بغض داری گریه کن.

وقتی خالی شدی؛ بخند.

بخند تا خداوند رحمت‌ش را سرازیر کند.

کینه، حسادت، من و تویی، بغض، گذشته، جاری، خواهرشوهر، همسایهِ بد، نداری همه بهانه ای است تا تو، خودت را فراموش کنی! 

سلامت جسم و روحت را

درست غذا  بخور، مطالعه کن، ورزش کن، منتظر قضاوت نباش، عشق بورز و مهربان باش

زندگی ات شیرین خواهد شد! 

به إندازه وسعت مالی خود و خانواده ات شادی و مهربانی را برنامه ریزی کن ! مهم نیست النگو در دست داری یا نه، وقتی معاینه چک آپِ سالیانه انجام نمی دهی، مهم نیست خونه چند اطاق خوابه داری وقتی دندانِ خراب داری و أضافه وزن ! 

مهم نیست جهیزیه و سیسمونی دخترت چگونه است وقتی دو تا سفرِ بی دغدغه با شوهرت و بچه هات نرفتی و یک عالمه خاطره نساختی!

مهم نیست بچه هات چه مدرکی دارند وقتی هنوز روحیه حسادت و رقابت با بقیه مردم آرامشِت رو از گرفته و شب دیر می خوابی و عصبی هستی ! 

زن باش و نگی کن !

زود دیر میشه ! خیلی زود!

 


پیشنهاد اول دوست اجتماعی

پیشنهاد دوم دوست همه جوره

پیشنهاد سوم ازدواج سفید

پیشنهاد چهارم و انگار که پیشنهاد چهارمی دیگر وجود نخواهد داشت.

چطور می شود علت را جای دیگری جستجو کرد وقتی خودِ افراد جامعه قسمت بزرگی از این فاجعه هستند

فاجعه ای که محصولِ نوع نگرش این قبیل افراد به رابطه است

 

درصد خانواده هایی که ازدواج سفید را می پذیرند در اقلیت است

هر خانواده ای تا مدتی دوست پسر و دوست دختر را برای فرزندش می پذیرد

هیچکدام از این خانواده ها هم نمی دانند که فرزندانشان چگونه دارند از خط قرمز ها فراتر میروند و چه رابطه های مجهول الهویه و معلوم الحالی را تجربه می کنند

 

شرایط اقتصادی دامن زده به فرار جوانان از ازدواج

اما ناهنجاری دیگری هم هست که اشتیاق به ازدواج را به حداقل رسانده.

کافی ست دست دراز کنی و آدمی را که می خواهی برای آن رابطه عجیب و غریب و تعریف نشده ای که میخواهی پیدا کنی

دیگر چیز تجربه نکرده ای باقی نمانده و آن پناه بردن از تنگناها به ازدواج در جامعه کنونی دیگر معنا و مفهومی ندارد

میل داشتن فرزند هم که با جمله ای مثل این " مگه دیوونه ام یه آدم بیگناه رو به این دنیا بیارم و بدبختش کنم " منتفی میشود

این تجربه های پیش از ازدواج از جهاتی شاید خوب باشد اما محصولش آدم های بلاتکلیفی و زخم خورده ای ست که از تنهایی شاکی هستند اما از تشکیل خانواده فراری.

محصول دیگرش افرادی هستند با تمایلات عجیب و غریب، به انحراف کشیده شده و هیچ رقمه نشده جنسی.

محصول دیگرش افرادی هستند که خودشان را دریغ نمی کنند و به دوستی های عجیب و غریب، چراغ سبز نشان می دهند و انقدر به پوچی در رابطه های متعدد میرسند که در نهایت تنها می مانند.

متجدد تر و شیک تر شده ایم اما نه آنقدر مردانگی مانده که بخواهیم ستون یک خانواده باشیم

نه آنقدر نگی که در کنار یک مرد بایستیم و با تدبیر به زندگی سر و سامان بدهیم.

و نه حتی آنقدر خود دار و با وجدان که تنهایی را بپذیریم و پیشنهاد دهنده و پذیرنده این چنین رابطه هایی نباشیم.

جوانانی داریم بدبین به جنس مخالف، ترسیده از تشکیل خانواده و شاید هم که حق با آن ها باشد که در این ناهنجاری اجتماعی هستند و می بینند و وقایعی تلخ و بیمارگونه تجربه می کنند

و درصد قابل توجهی از آنهایی هم که همت می کنند و ازدواج می کنند چند ماه بعد سر از اتاق های مشاوره در می آورند با داستان هایی که از شنیدنش گوش مخاطب سوت می کشد و شاید تنها آنجاست که عمق فاجعه ی روابطی که از تجرد تا تاهلِ این افراد مسیری رو به زوال داشته، تمام و کمال آشکار می شود

 


جمله‌ی "نباشی،نیستم"
وما خبر از مرگ کسی در نبود شما را نمی‌دهد
این یعنی نباشی دیگر آن ادم سابق نیستم
این که آدم سابق نیستم، یعنی دیگر مثل قبل زندگی نمی‌کنم
مثل قبل نمی‌خندم
از خودم عکس نمی‌گیرم
سینما نمی‌روم
هیچ چیز سرذوق نمیاوردم
اهنگ مورد علاقه.غذای مورد علاقه لباس مورد علاقه.هیچ علاقه ایی وجود ندارد
نه سردی بستنی توی چله تابستان رو حس میکنم
و نه گرمای هات چاکلت توی برف زمستان
هیچ حسی وجود ندارد
توی آینه به خودم لبخند نمی‌زنم
شب‌ها به سختی خوابم می‌برد
صبح‌ها
صبح‌ها با امید چشم‌هایم را باز نمی‌کنم
این‌ها یعنی من دیگر آدم سابق نیستم
این‌ها یعنی: "نباشی نیستم"

 


 

 

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری.نامه ای دارم من.

که بدستش بدهی.داخل کوچه که رفتی.

درب سوم از چپ.خانه عشق من است.

درب چوبی که به رویش با تیغ.شعری از من.

اینچنین حک شده است."برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"

"نتوان برد هوای تو برون از سر ما".خواستی در بزنی.

رمز بین من و او چنین می باشد

"تق تق تق""تق تق تق""تق تق تق"

 

بعداز آن لحظه که در کوبیدی.

سرخود بالا کن.وبه روی دیوار.

نقش یک پنجره را پیدا کن.پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید

که به در زل زده است.نامه را داخل آن خانه بینداز و برو.

اوخودش می آید.نامه را میخواند

تو همان روز که آن نامه بدستم دادی.من به راه افتادم.

تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم.وارد کوچه شدم.

درب سوم از چپ.خانه ی عشق تو بود.

باهمان رمز که یادم دادی.درب را کوبیدم.

وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم.

هیچ کس پنجره را باز نکرد.بازهم با تردید.

روی در کوبیدم.پیرمردی آمد در برویم  وا کرد.

باصدایی نگران گفت به من. که طبیبی آیا؟ یا طبیب آوردی؟

دخترم سخت مریض است.ازدرد فراق. گفتم آری که به درمانش من.

نامه ای از بر یار آوردم. گفت داخل شو.

وارد خانه شدمصحنه هایی دیدمسخت پریشانم کرد. دخترک کنج اتاق.

صورتش زرد." و".چشمش بسته.

باصدایی لرزان.ناله از عمق وجودش میکرد. من به سویش رفتم.

دستهایم لرزید.

نامه افتاد ز دستم.روی دستان ضعیفش. لحظه ای معجزه ای دیدم من.

که پس از لمس همان نامه تو. دخترک چشم خودش را وا کرد.

وبه آن نامه کمی خیره شد و باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد خواست با تو بگویم این را.

که سراپا عشق است.

ودر آن دنیا هم.

همچنان شیفته دیدن دلدار خود است. نامه از دستانش به زمین افتاد و

نفسش بند شدو.

نم نمک چشم از این دنیا بست. من به چشمان خودم دیدم که.

دخترک لحظه جان دادن هم.

نام تو ورد زبانش بوده. و تو اما اینجا.فارغ از دلهره ها.

همچنان میگویی.

"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"


 

دست شاعرش درد نکنه.عجب شعر باحالی.!!!✋

 

 

گویند که هردرد و بلایی به جهان است

تقصیر نمایان شدن موی ن است

 

چون شال ن رفته عقب توی خیابان

وضعیت اقلیم چنین در نوسان است

 

کولاک به پا گشته به ایلام و سنندج

در حاشیه لوت ببین سیل روان است

 

عریان شده گیسوی زنی بر لب یک رود

این جرم و گنه موجب خشکیدن آن است

 

از لرزش اندام زنی بوده به یک رقص

گر زله در جهرم و رشت و همدان است

 

افتاده اگر آتش قهری به پلاسکو

چون موی ن در ملاء عام عیان است

 

یا جام شرابی شده نوشیده به یک بزم 

طوفان شن و ماسه به اهواز وزان است

 

یک خواب بدی دیده بزرگی که ز ساپورت

آتش ز دماوند به حال فَوَران است

 

گویی که خداوند فقط داخل ایران

آنهم فقط از پوشش زنها نگران است!


 

 

 

 


شــــب ها که خیره که میشوم به آسمــان

از خودم می پرسم: 

"واقعا من و مشکلاتــم کجای این دنیای به این بزرگی را گرفته ایم؟" 

شاید نقشه ای پشت اینکار بوده

که شب ها بزرگی دنیا بیشتر به چشم بیاید، تا همه بتوانند درک کننــد که آن مانع بزرگ در زندگی تک تکمان، واقعا چقــدر کوچک و ناچیز است! شاید نقشه ای در کار بوده، که بتوان هر چند وقت یکبار از روی زمین پــرواز کرد به دنیایی که برای هیچــکس نیست!

 سند ندارد

قولنامه ندارد

اجاره و رهن ندارد

سرزمینی برای همه

سرزمینی که هیچکس درش بزرگ نیست

مشکلاتش هم همینطور!

 سرزمینی که در هر جایی که باشی

درست بالای سرت است

صدایت میکند

شب ها ولی نوای دعوتش بلــندتر به گــوش میرسد

شب ها مــــیشود پــرواز کرد.

 


 

 

چه مدت بود خیره به من بود خدا میدانست

 نگاههای پر معنی اش داشت به سوالی گره میخورد که میترسیدم بپرسد و لال بمانم

پیش دستی کردم و پرسیدم

.اگه عاشق بشی چیکار میکنی؟ میری و به طرف مقابل میگی؟

خوب معلومه،نگم اون از کجا بودنه دوستش دارم؟تازه هرچی زودتر هم بهتر،میترسم یکی ازم بتش

و حرفش را با یک چشمک و لبخند زیبا معنی میدهد

.اگه یه روزی یه دختری که زیاد نمیشناسیش و باهاش در حد یکبار و یه سلام حرفیدی

.بیاد و بهت بگه دوستت داره و عاشقته،چیکار میکنی؟

یه نگاه عاقل اندر صفی بهم انداخت و پشت چشم نازک کرد و گفت:با خودم میگم این دختره مورد داره،*ه.ر،ز.ه* است

شکسته های دلم به یاد خاطره ایی غرق خون شد،سرم رو انداختم پایین و‌پرسیدم

پس یه دختر اگه عاشق بشه هرزه است؟

دل اون دل نیست؟

اون اگه به زبون بیاره هرزه میشه؟

تو به عشق اعتراف کنی میشی یه عاشق پاک؟ اون اعتراف کنه

پس انگیزه خدا از آفرینش زن چی بود؟

اینکه بدون دلش زندگی کنه؟

اینجوری که تو میگی بیشتر زنها میشن هرزه

اگه عاشق بشن و به زبون بیارن میشن هرزه

اگه به زبون نیارن مجبورن با یکی دیگه هم بستر بشن و بازم میشن هرزه

حالا کدوم هرزگی قابل توجیه؟

اینجا کی باعثش شد؟

شاید اون اعتراف کرده چون دیگه فرصتی برای عشق ورزیدن نداره،شاید فقط میخواسته .


خلاصه ای از کتاب "یخی که عاشق خورشید شد" اثر رضا موزونی :

 

 

 

زمستان تمام شده و بهار آمده بود !
تکه یخ کنار سنگ بزرگ جای خوبی برای خواب داشت 
از میان شاخه های درخت نوری را دید 
با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت:سلام خورشید
من تا الان دوستی نداشته ام با من دوست می شوی? 
خورشید گفت:سلام اما
یخ با نگرانی گفت: اما چی?! 
خورشید گفت: "تو نباید به من نگاه کنی !
باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم .
اگر من باشم تو نیستی ! می میری می فهمی ؟!
یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی! 
چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی .
روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد ،
یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید !
از جای یخ جوی کوچکی جاری شده بود
چند روز بعد در همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید
هر جا که می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.

گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است!


متاسفانه باید گاهی قبول کنیم
قشنگترین عکس هایمان را
در جاهایی؛
با کسانی گرفته ایم که دیگر هیچ نقشی در  زندگیمان ندارند؛
و حتی به ناگاه بابتِ تمامِ نامهری هایشان از انها دلسرد و گاهی هم متنفر هستیم.
که این افراد روزی عزیز ترین آدم هایِ زندگیمان بودند.
بهترین روزهایِ مان را ساخته اند
کنارشان خندیده ایم
گریه کرده ایم.
و در نهایت نامهربانی هایشان را باور نکرده ایم.
و چقدر سخت است که در مرور عکسهایمان؛
خاطره هایی که نه فراموش میشوند 
و نه تکرار؛
دوباره یادآوری شوند.
عکسهایی که آدمهایش
امروز دیگر در کنارمان نیستند که با خنده و سرخوشیِ هرچه تمام تر
خوشحالیمان را به رخِ دنیا بکشیم.
.


 

چنانچه دلت خواست که بی حساب گریه کنی

قسم بخور که فقط با نقاب گریه کنی

 

خزان ببار! بهاری شدن خطردارد

صلاح نیست که با اضطراب گریه کنی

 

شده ست حال تو را تا غریبه می پرسد

فقط سکوت کنی،در جواب گریه کنی

 

و عشق چیست ،به جز اینکه سالها هرشب

کنار بالش خود وقت خواب گریه کنی

 

دلت پر است که گاهی به روی بعضی ها

شبیه اسلحه ای ،یک خشاب گریه کنی

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بدلیجات و اکسسوری پی اس دی دبلیو دبلیو ای بیست بلاگ هشتپا خزائن من کو ؟! samen کاوشگر گنج وکیل پایه یک در حوزه خانواده خانواده